خاطرات خوابگاه

ساخت وبلاگ

وقتی میبینم ساکته، وقتی میبینم خیره شده یه جا، وقتی میبینم چشاش پر اشک میشن یهو، وقتی اشکاش سرازیر میشه از گونه های از رنگ و رو افتادش، وقتی میبینم تنهاس، وقتی میبینم عکساشو که نگاه میکنه هنوز اونارو به یاد قدیم، وقتیکه جونی نداره برای کار، وقتی با کار و شیفت شب برداشتن، سرشو گرم میکنه فقط، وقتی یه رد پا میبینه از اون توی زندگیش، وقتی لاغر شده، آب شده، چشاش گود افتاده از گریه ی زیاد...

خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 57 تاريخ : جمعه 27 اسفند 1395 ساعت: 0:36

حالم داشت بد می شد. وسط قهقهه هام، گریه میکردم و وسط گریه هامم، پقی میزدم زیر خنده. دست خودم نبود. شاید از اون معجون لعنتی بود که برای فرار از فکر به مشکلاتم، سر کشیدم.بی اختیار، رفتم و نشستم پیشش. حالت مستی به خودم گرفته بودم. فهمید. راستش "همیشه" میفهمید. از اینکه یکی تا این اندازه منو میفهمید و درکم میکرد، واقعا خوشحال بودم. یه کم گذشت. یادم نمیاد چی شد. اما حالم داشت روو به بهبودی میرفت. بهش گفتم:« من واقعا فکر میکردم اونی رو که میخوام پیدا کردم. اما بعد از فهمیدن این قضایا، دیگه شانسی برای شروع مجدد نمیبینم!» خودشو جا به جا کرد. یه لبخند تلخ زد و گفت:« همیشه همین طوریه» پرسیدم:« چطوری؟!» گفت:« آدم همیشه فکر میکنه اونی که میخواسته رو پیدا کرده! ولی جالب اینجاست تا وقتی که بمیره هم، اونی که میخواد رو پیدا نمیکنه!»یه کم فکر کردم. راست میگفت. اما شاید ایراد از ماست که آرمانی نگاه میکنیم، نه واقعی! داشتم اینارو توو ذهنم مرور میکردم که گفت:« نه! چون نمیتونیم احساساتمونو کنترل کنیم. هیچ کدوممون. حتی خودم!» جا خوردم. اما نه برای خوندن ذهنم... گفتم:« کنترل نکردن احساسات برای ف خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 8:32

در سریال فرار از زندان ما افرادی رو میبینیم که کاملا به دنیای اطرافشون بی اعتمادن. چرا؟! چون از همه ضربه دیدن. چون به هرکی اعتماد کردن، طوری در کاسشون گذاشته که دیگه آبدیده شدن. این افراد مذکور در سریال، حتی خودشون هم به افرادی مبدل شدن که نمیشه هیچ حسابی روشون باز کرد. یعنی میخوام بگم تا وقتی خودشون، بقیه رو میپیچونن و براش نقشه میکشن، از بقیه هم توقع اعتماد ندارن! چون جنس خودشون رو میشناسن و این کاملا عادلانس...در این سریال، ما شاهد افراد دورو یا به اصطلاح "منافق" هم هستیم! بازیگرانی نظیر سلف. که دوباره برمیگردیم به مسئله ی قبل که نمیشه به هیچ وجه روی هیچکس، تاکید میکنم، "هیچکس" (حتی اگر اون شخص، قابل اعتماد ترین رکن جامعه؛ یعنی پلیس بوده باشه) حساب باز کرد! این افراد، چنان نقششون رو خووب ایفا کردن که شمای بیننده وقتی حقیقت ماجرا رو پی می برید، یه " عی کصافت"ی نثارش میکنید و منتظر انتقام یا پلن نقشِ اول سریال، یعنی مایکل اسکافیلد هستید!عده ی دیگری هم هستند که شما ابتدای سریال، به اونها آلرژی دارید. منتظر مرگ یا کشته شدنشون هستید. نظیر برد بلیک و الکساندر ماهون... به شخصه خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 8:32

سرزنش کردن خشک و خالی، واسه هیچ کس منفعت نداره. اون اپسیلون سودی هم که داره ("شاید" داشته باشه، تاکید میکنم، شاید) باعث میشه از اشتباهامون درس بگیریم! که خب الان و در این شرایط، کی دلش میخواد درس یاد بگیره؟! با این تعاریف، نه خودمو سرزنش میکنم و نه اطرافیانم و نه اون مسئولی که خدا بگم چیکارش نکنه!! که این مسئولی که خدا بگم چیکارش نکنه، خدا یه کاریش کرده که حقیقتا دیگه خودشم مونده چیکار بکنه، چیکار نکنه!! الان فقط یه چیز میخوام بگم. اونم اینه که اگه قبلا مثلا 10 درصد ارزش قائل بودم برای دست تقدیر و سرنوشت و همون 10 درصد بهش ایمان داشتم، الان ده برابر شده ایمانم بهش و روز به روز داره بیشتر و بیشتر نمود پیدا میکنه! البته با این تفاوت که یه چیزایی دست ما نیست. از قبل چیده شده اس. فقط ما "انتخابشون" میکنیم که کدوماش معقول تره! و بعد هم وقتی سرمون به سنگ خورد، یقه ی بالایی رو میگیریم که این چی بود گذاشتی توو پاچمون؟! و بعد هم میرسیم به سرزنش کردن خودمون و روز از نو و روزی ام از نو... میفهمی که چی میگم؟! خاطرات خوابگاه...
ما را در سایت خاطرات خوابگاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rafiename2016 بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت: 8:32